بسم رب الزهرا... ایام، ایام بستری حضرت زهرا سلام الله علیهاست! امشب تو اتوبوس یاد سیلی و کوچه و باقی ماجرا افتادم! تو ذهنم خواستم مادرم رو بگذارم جای حضرت زهرا، دیدم از نظر سنی خیلی بهم نمیخورن! یاد خواهرم افتادم، یه جوری برا خودم صحنه رو بازسازی کردم فکر کردم اگر یکی از اراذل های محلمون، خواهر منو تو خیابون تنها گیر مینداخت، بعد یکی محکم میخوابوند زیر گوشش، خواهر من میخواست چیکار کنه! اگر میامدن دم خونمون مثلا با من دعواشون میشد، بعد خواهر منم میامد میگفت با داداشم چیکار دارید اوناهم یکیشون میزد تو گوش خواهرم، یکیشون لگد میزد تو پهلوش، خلاصه هر کدومشون هر کاری میخواستن انجام میدادن، خداوکیلی از خواهر من چی میموند؟! والله همین الانم که دارم اینارو تایپ میکنم لرز برم داشت! همین امشب به غیرت خودم شک کردم که اگر غیرت داشتم، اگر ذره ای از روضه مادر سادات رو متوجه میشدم، اگر ذره ای میفهمیدم وقتم رو اینجوری به فنا نمی دادم با خودم قرار گذاشته بودم تا نیمه برج 11 ننویسم اما افکار امشب داغونم کردنو امونمو بریدن
از بسیجی بودن فقط یه کارتو یه اسمشو یدک کشیدم و بس هیچوقت یاد نگرفتم برا حضرت زهرا نفس بکشمو زندگی کنم والسلام... یا زهرا... بسم رب الزهرا... فقط به خاطر خودت تا 1395/11/15... یا زهرا... بسم رب الزهرا... به عشق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها...
یا زهرا... بسم رب الزهرا... جنگ، جنگ اراده هاست...
یا زهرا... بسم رب الزهرا... هدیه به روح پر فتوح شهدایی که در جبهه های حق علیه باطل، یخ زدن صلوات... یا زهرا...